همه ما حاصل کارهای او را در عمل دیدهایم. اگر قلمهای «ویژه» یا «مشکی» را هم ندیده باشید، قلم «دیبا» را در بیلبوردهای سطح شهر میتوانید ببینید، قلمی که او به نفع کودکان مبتلا به سرطان موسسه محک عرضه کرده است. شاید این قلمها را به اسم نشناسید، اما لوگوی «تهران امروز» را که به خاطر دارید. دامون خانجانزاده خط فارسی را بهخوبی میشناسد. تنها شاهد این ادعا مدرک ممتاز از انجمن خوشنویسان ایران نیست، کارشناسی ارشد در رشته گرافیک از دانشگاه هنر تهران نیست، جوایز داخلی و بینالمللی که در این سالها دریافت کرده نیز نیست. کافی است قلمهایی که در این سالها طراحی کرده را ببینید یا در کارگاههای آموزش قلمسازی او شرکت کنید. جالب این که سابقه خانجانزاده در زمینه خوشنویسی، او را از ملزومات خوانایی متن در تایپوگرافی امروز غافل نکرده است، بلکه به او اعتماد به نفسی داده که با شجاعت بیشتری به اصلاح خط و تطبیق دادن آن با تایپوگرافی بپردازد، بدون این که به هویت خط و زبان فارسی خدشهای وارد شود. حاصل تلاشهای این طراح و مدرس طراحی قلم، بسیاری را در ایران متوجه اهمیت طراحی و به کارگیری قلمهای دارای هویت کرده است. امروز دیگر تعجب نمیکنیم که بانکها و موسسات دیگر برای طراحی قلم اختصاصی به او و شاگردانش مراجعه کنند. مهارت و تجربه خانجانزاده با شخصیتی منحصربهفرد نیز همراه است. ما برای بحث درباره مشکلات و ملزومات ساخت قلمهای فارسی به سراغ او رفتهایم، چرا که هم تجربه و مهارت او را ارزشمند میدانیم و هم شخصیت و اخلاق او با جامعه نرمافزارهای آزاد بسیار سازگار است.
در این متن منظور از قلم Font است
وقتی از قلم صحبت میکنیم منظورمان قلمی است که ضخامتها و حالات مختلف دارد، مانند مایل، منولاین و نظایر اینها. به مجموعه اینها میگوییم تایپ فیس یا تایپ فمیلی که برای خودش دارای هویتی است. یک قلم هیچ وقت نمیتواند پایه مناسبی برای قلمی دیگر باشد. حتی یک دستگاه خط هم به سختی میتواند برای قلمی که با هویت است، نشان دهنده راه باشد. تهیه یک قلم سالم قبل از اینها از یک هویت یا کانسپت خوب سرچشمه میگیرد. اینها همه ابزارند، نسخ، ثلث، شکسته یا مسائل تکنیکی، اینها راههای آخر هستند. یک قلم از یک هویت درست تغذیه میشود، از یک کانسپت سالم سرچشمه میگیرد. بعد میگوییم این کانسپت را من دارم، نسخ هم راه حلهایی برای من دارد، مثلا برای دندانهها این کار را کرده، یا با چشمها و لوپهای «و» و «ه» کارهایی کرده است. چرا باز ما در نهایت این خطوط را لازم داریم؟ رسمالخط مردم در این خطوط لحاظ شده، برای همین ما به سراغشان میرویم. اگر ما کتابچه رسمالخطی داشتیم که میگفت مردم ما این رسمالخط را دارند، قبل از خطوط به آن کتابچه احتیاج داشتیم. ما به رسمالخط بیشتر احتیاج داریم تا خود خط. خود خط هم نمایانگر یک رسمالخط است. بعد از قاجار اصلا کسی این رسمالخطها را ننوشته است. حالا که رسمالخط مکتوب نشده، شاید یک خطی کمکمان کند. اما اگر قلمی بخواهد بر مبنای یک خط شروع شود، بیشتر از دو سال دوام نمیآورد. باید بر مبنای یک کانسپت شروع شود و آن کانسپت بر مبنای یک هویت واقعی باشد.
مشورت با ویراستار، مشورت با چشم پزشک، مشورت با کسی که با تکنیکهای کامپیوتر بهخوبی آشناست، یعنی کسی که برای ما توضیح دهد چه مشکلات چشمی داریم با این پیکسلها، چه اتفاقی میافتد وقتی نقطهها ریز است، چه اتفاقی میافتد وقتی این دندانهها از هم فاصله نزدیک دارند و یک کانکتور زیاد داریم. مسائلی که در Justify به وجود میآید، که اصلا در خطوط غربی این فاصله بین تمام حروف، بلاک بلاک پخش میشود و شما حسش نمیکنید. ولی [در فارسی] شما دارید متنی را بهراحتی میخوانید که یک دفعه یک کانکتور بلند میبینید، بعد متوجه میشوید برای این بلند شده که ته سطر را ببندد، حالا ته سطر بسته نمیشد چه اتفاقی میافتاد؟ این همه کانکتورهای غلط داریم میبینیم. این نیاز به یک پلن دارد که شما با یک سری کارشناس مشورت کنید که خطوط جدید چه مشکلاتی برای چشم دارد. طراح قلم هم یکی از کارشناسهاست و چون خودش میخواهد کار را انجام دهد، میتواند خودش این مشورتها را هم بگیرد. در نهایت باید کاری ارایه دهد که پشتش لاجیک [منطق] باشد. تمام قلمهای مهم دنیا اسپسیمن (specification manual) دارند. در آن دفترچه اسپسیمن نوشته شده است که این خط برای این مصرف طراحی شده، در این تعداد پوینت، اگر نگاتیو بشود چه اتفاقی میافتد یا چه ملاحظاتی لازم است یا اگر پازتیو بشود کانکتورها را دستکاری نکنید و مواردی از این قبیل. یک دستورالعملی داده که اگر از آن تخطی کنید عواقبش به عهده خودتان است. ولی اسپسیمن قلم ویکیپدیا باید تمام شیوههایی که طراحی شده را توضیح دهد، بر اساس چه کانسپتی این حروف طراحی شده؟ کار شما چه تفاوتی با یاقوت دارد؟ باید همین حرفهایی که ما در این دو یا سه جلسه زدیم در یک Corporate Identity یا در یک اسپسیمن توضیح داده شود، شما آن را بخوانید بعد این کار را بکنید.
مسائل تکنیکی بعد از آن شروع میشود. یعنی شما خلق کاراکتر میکنید، اول برای خودتان یک سناریو مینویسید، یک بریف تهیه میکنید که من مثلا حروفی را میخواهم که باستانی باشد و در عین حال مدرن هم باشد، شکلهای خوانا هم در آن باشد و نظایر اینها. به عبارت دیگر یک راهبرد مینویسید، زیرمجموعههای این راهبرد ممکن است اسلوگان و شعار باشد. مثلا «راحت بخوانیم». ویکیپدیا هم برای قلم خودش میتواند یک اسلوگان داشته باشد. تعیین اسلوگان یا شعار کار یک کپیرایتر است که این جا توسط خود طراح انجام میشود. سپس طراح یک سناریو مینویسد و در آن سناریو بازیگرها را مشخص میکند، چگونگی عمودیها، مایلها، افقیها و زوایا. این بازیگرها فیزیکشان مناسب سناریو است. این جا دیگر برای خود طراح بحث شیرین میشود، مثلا من نوعی «ی» میسازم که فلان بازی را بکند. چرا؟ چون یک خاطره خیلی بدی همه ما با «ی» تاهوما داریم، این راهحل من است، یک مشکلی چشم همه ما با نقطههای تاهوما دارد. از تاهوما که میگویم، من تاهوما را قلم بدی نمیبینم با شرایطی که داشته و ساخته شده. ولی شعار طراح این است که «راحت بخوانیم». مگر تا حالا ناراحت بودیم؟ بله، یکی از دلایل نقطه بود. [در این مرحله تعیین] عمودیها، افقیها، مایلها، استمها، ساقههای حروف، ترکیب حروف، سطرها و تعداد استفاده از کلمات در یک سطر انجام میشود. خلق اَشکال ما در حروف که انجام شد، بلافاصله وارد تکست (متن) میشوید، چون زیبایی مفردات حروف خیلی اهمیت ندارد. وقتی کنار هم قرار میگیرند بسیار اهمیت دارد که ببینید حالا باز هم خواندنی است؟ یک سری حروف زیبا لزوما کنار هم خواندنی نیستند. ممکن است شما را به یک مساله معمایی سوق دهد که وقتی اینگونه نوشته شدند چه منظوری داشتند؟ مدام شما را میبرد در ذهنیتی غیر از این چیزی که هدف خوانایی است. بعد از این مراحل آزمون است. آزمون یک قلم برخلاف تصور همه بسیار طول میکشد. در مرحله آزمون به دنبال این هستید که بازخوردها چیست، مردم نگاه میکنند و یک سری جوابهایی را به ما میدهند. این جامعه آماری را ما از بین کتابخوانها، از بین افرادی که خیلی با ایمیل سروکار دارند، از بین کسانی که خودشان وبلاگ دارند و سریع تایپ میکنند، انتخاب میکنیم. حروف را به اینها میدهیم تا استفاده کنند، بازخورد میفرستند و ما قلم را ریتاچ و ریفاین و ریدیزاین میکنیم. نیمی از عمر طراحی یک قلم صرف آزمون میشود. خود طراح هم یکی از افرادی است که قلم را آزمون میکند، ولی به تنهایی کافی نیست، یعنی من نمیآیم فتوا دهم که حروف طراحی شد، بروید بخوانید و بنویسید. نه، حروف مدام میرود و برمیگردد تا به یک بلوغی میرسد.
روی کاغذ میآید، روی مانیتور میآید، ما با یکدیگر روی دیوار و با ویدیو پروژکتور قلم را میبینیم و راجع به همه چیز آن صحبت میکنیم. این رفت و آمدها، این ارتباطی که با هم داریم مستند میشود و بعدا میآید روی وبسایت که این فرآیند را ما با هم داشتهایم. باید پشت صحنه این فرآیند نمایانده شود، ممکن است اگر کسی هنگام کار کردن کنارم نباشد راحتتر باشم، ولی ما احتیاج به ۳۰ فریم شسته رفته از آن چه بر ما گذشت به صورت تصویری داریم و ۳۰ خط و یک اسپسیمن PDF و یک فایل TTF، تا در نهایت مخاطب احساس احترام بکند. ببیند این کاری بوده که از جانب شما دانشجویی بوده، توده بوده که آمده سراغ من، یک سری نخبهای که در بنیادی نشستهاند این کار را نکردهاند. افرادی هستند که خودشان با ویکیپدیا کار چشمی دارند، مطلب به آن میدهند، مطلب میگیرند، تصحیح میکنند، مدیران ارشد هستند، اینها را شما بهتر میدانید. اما چیزی که رونمایی میشود این است، حتی آن خطخطیهای اول من هم باید رونمایی شود. طرف باید احساس هویت کند، فکر نکند که یک قلمی را گرفتهاند، کج و کوله کردهاند و این را ساختهاند. حتی شما مرتب سر میزنید و در جریان هستید که چه کاری صورت میگیرد. پس کار خیلی پروژه عظیمی است.
طبیعتا صفحه نمایش ماتریسها و محدودیتهایی دارد، ولی روی کاغذ این محدودیتها نیست. [البته صفحه نمایش هم] انواع [گوناگونی] دارد. کاغذ و صفحه نمایش از لحاظ تکنیکی و خطای چشم (Optical Illusion) فرق دارند. معمولا قلمی را که روی کاغذ طراحی میکنند برای وب ریدیزاین میکنند، جاهایی را تغییر میدهند که قلم بتواند در آن فضا و شبکه بنشیند تا چشم بخواند. طبیعتا شما خیلی از زیباییها و ظرایف را از دست میدهید وقتی روی مانیتور میرود. زیبایی هم ملاک اصلی قلم نیست چون قلم تنها منطقهای از گرافیک است که خودش یک رسانه است، بنابراین باید خیلی بیطرف باشد، زیبا بودنش هم خیلی به ماجرا کمک نمیکند. ولی وظیفه تایپ چه روی کاغذ چه روی موبایل چه روی بازیهای کودکان مثل PSP، مانیتور و مانند اینها این است که readability و legibility داشته باشد. یعنی هم خوانایی داشته باشد و هم خواندنی باشد. چنین قلمی میتواند کارش را درست انجام دهد. ولی این که تا کجا باید این ملاحظات پیش برود، الان دیگر صفحههای نمایش این گوشیها با پیشرفتهایی که کردهاند تقریبا با روی کاغذ فرق زیادی ندارند. بنابراین ملاحظات شما از ۱۰ سال پیش خیلی کمتر است. پس خیلی از زیباییها و ظرایف را میتوانید حفظ کنید. تفاوتش تنها این است که قلم باید در شبکه صفحه نمایش بنشیند و در تمام آن پیکسلها قرار بگیرد و از طرفی کروها (curve) و منحنیهای خودش را حفظ کند. این یک مقدار قضیه را میبرد به سمت ریاضی تا طراحی خط.
این دو بستر [از جنبه دیگری] هم با هم فرق دارند. کاغذ یک صفحه فلت مات است، اما در مورد مانیتور پشت صفحه مهتابی است و یک شبکهای هم هست. طبیعتا وقتی شما میخواهید این را بخوانید قلم یک ذره باید در خدمت تکنیک قرار بگیرد.
بله، اگر صفحه نمایش با خودش رنگ بیاورد، مثلا ما در حالت ریز نمیبینیم اما در کنار این محیط پیکسلهای رنگی است. طبیعتا یک فرقهایی با کاغذ دارد ولی طبق مطالعاتی که دارم فناوری دارد به سمتی میرود که دیگر کوچکترین تفاوتی با کاغذ نخواهد داشت. اما اگر ما همین الان بخواهیم طراحی قلمی را شروع کنیم، بهتر است این ملاحظات را داشته باشیم. وقتی که شما این قلم را طراحی میکنید طبیعتا اول یک پایه بدون این ملاحظاتش را کار میکنید، بعدا آن را در شبکه ماتریسی و پیکسلها مینشانید. شما با رعایت این ملاحظات چیزی را از دست نمیدهید، در آینده اگر نخواستید این نکات را تصحیح و طراحی مجدد میکنید. الان قلمی مثل دروید نسخ داریم پر از منحنی، یک خط عربی هم هست اما میخوانیم و استفاده میکنیم و مشکلی هم نداریم. میتوانستند این قلم را خیلی با احتیاطتر طراحی بکنند اما الان در صفحههای نمایش استفاده میشود.
صد در صد. تلاشهای من در سالهای اخیر برای همین است. البته از آن جایی که خط، سایه تفکر، زبان و گویش است، امری است که نمیتوانید از فردا یک قانون و اساسنامه درست کنید و بخواهید همه اینگونه بنویسند و بخوانند. این باید در یک کادانس، در یک بستر زمانی شکل بگیرد. در گذشته هم همین طور بوده، در گذشته هم خط بنا بر مصلحت روز و این که قرار بوده در ابنیه و معماری استفاده شود یا در یک قرآن تفاوت پیدا میکرده است. خط میتواند شکلهای مختلف به خودش بگیرد، و این تغییر خط بسیار ربط دارد به استعداد و خاطرات تصویری مردم و به درصد مطالعه آنها. اما ما خودمان خطهای پر تکلفی داریم، غربیها هم همین طورند. اصلا هرقدر به سیر گذشته خط نگاه کنید مشاهده میکنید که خیلی پرتکلف بوده چون عامل زیبایی هم بوده است. در کتابآرایی، خط تنها اینفورماتیو و اطلاعرسان صرف نبوده، خودش هم حامل فرهنگی بوده. خط ما هم در دورانهای مختلف [به همین صورت بوده است]. از آن جایی که ما یک حس فنتیک و متعصبانه به خط داریم میخواهیم این زیباییها را با خودمان حمل کنیم و در فناوری هم با خودمان بیاوریم. در فناوری باید از بعضی چیزها صرف نظر بکنید، ما همان خطی را که مثلا در قرن هفتم با تغییراتی در چاپ سنگی استفاده کردیم با یک سری تغییرات در چاپ سربی استفاده کردیم و همان را بردیم در کامپیوتر و الان در نشر رومیزی و روی مانیتور داریم استفاده میکنیم. اصلا امکانپذیر نیست که شما حروفی که ۷۰ سال پیش برای یک روزنامه طراحی شده را امروز در صفحه وب هم استفاده کنید. یا مثلا فیش خرید شلوار و عنوان قصابی، همه با یک قلم، مثلا زر هستند. چنین چیزی امکان دارد؟ حروف در حقیقت برای یک هویتی ترجمان تصویری میدهد، بنابراین روزنامه قلم خاص خودش را لازم دارد و تلویزیون هم به همین ترتیب. اما حروفی که درست طراحی شدند بعدا خودشان میتوانند منشا هویت برای جایی باشند. مثلا بیبیسی از گیل سانس (Gill Sans) استفاده میکند که طراحش اریک گیل است. برای تلویزیون و وبسایت از طراحها میخواهد برایش قلم بسازند. همچنین بنز سه خانواده قلم دارد، آنتیک، سانس سریف، اجیپشن. نوشته مرسدس بنز با خانواده آنتیک نوشته شده. بنز سه قلم مختلف ندارد، سه خانواده حروف دارد برای مصارف متفاوت. حالا شما همین الان اگر وبسایت ایرانخودرو را نگاه کنید ممکن است از یکان و مانند آن استفاده کرده باشند. میخواهم بگویم در کشوری که طراحی قلم یک رشته است، یک دپارتمان یک دانشکده است، مبسوط همین حرفهایی که الان ما داریم این جا میزنیم، افراد کارکشته هر کدام بخشی از آن را درس میدهند. ولی ما توجه نکردیم و غافل بودیم، چرا که اصلا حروف و تاثیرشان را نمیشناسیم، تنها میدانیم که از خط نستعلیق لذت میبریم. اما تفاوت خوشنویسی با تایپ، تفاوت کالیگرافی و تایپوگرافی و تفاوت اینها با دست نوشتهها و این که هر کدام کجا باید به کار رود را نمیدانیم.
اشکالی ندارد حروف زیبا باشد ولی اگر بیش از اندازه زیبا باشد از رسانه بودن خودش خارج و تبدیل به کالیگرافی میشود که شما تمام مسولیتتان این است که حروف را زیبا درست کنید. اما اگر زیبایی عامل آخر باشد اشکالی ندارد. حروف باید خوانا و خواندنی باشند. حروف نباید اوپتیکال ایلوژن (خطای باصره) ایجاد کنند. وقتی یک دال را در پوینت هفت در مانیتور میخوانید هیچ چیزی اهمیت ندارد جز اینکه باید یک دال سالم باشد. البته مسائل تکنیکی هم هست که به مصاحبه ما ربطی ندارد، مثلا مهار ضخامتها یا اینکه ما میتوانیم برای الفبایمان از حروف مونولاین استفاده کنیم یا نه؟ بله میتوانیم چون این دیگر ربطی به خوشنویسی یک مملکت ندارد، علم اوپتیکال ایلوژن است، علم پزشکی است. شاید برای طراحی یک تایپ باید با چشم پزشک، با ویراستار و با آدمی که ادیب است مشورت کرد، چون همه این موارد در این مسئله دخالت دارند.
قلم ویکیپدیا به آدمهایی که ویکیپدیا را میخوانند وابسته است. قلم در درجه اول برای مخاطب طراحی میشود، بعد آن سازمان، ارگان یا سایت آن را به خدمت میگیرد. من اگر به ویکیپدیا بگویم که چه قلمی میخواهید برایتان طراحی کنم، میگویند بگذار از خوانندههایمان بپرسیم. مخاطبان خیلی مهم هستند، حتی شما از یک ناشر هم مخاطب بیشتری دارید. در مورد ناشر، قلم میرود روی کاغذ، البته آن قلم هم ملاحظاتی دارد. ولی چیزی که شما میخواهید این است که اشتباهات قلمهایی که تا حالا بوده را جبران کنید وگرنه عوضش نمیکردید و میگفتید همین قلم فعلی مناسب است. بنابراین همان طور که گفتم طراحی قلم یک اپلاید آرت (هنر کاربردی) است. اگر بخواهم این کار را برای ویکیپدیا بکنم باید ابتدا رنج سنی افرادی که ویکیپدیا را میخوانند و مثلا چند درصدشان عینکی هستند را بهدست بیاورم. همچنین ملاحظات تکنینکی مثل مانیتور و مهتابی پشت آن، رنگهایی که هست، کادری که هست، مثلا در دوطرف چه مطالبی میآید، بالا چه مطالبی میآید. حجم سطر، حجم پاراگراف، حجم مطلب در صفحه، همه اینها را باید بهدست بیاورم، بعد بگویم ویکیپدیا چه قلمی میخواهد.
چرا نشود؟ مگر ما میخواهیم چیزی غیر از الفبا را روی صفحهها نمایش دهیم؟ نه میخواهیم و نه لازم و صحیح است که چیزی که مصرف زیبایی داشته و پر از فرمهای پر تکلف بوده را با خودمان حمل کنیم و با آن مطلب بخوانیم. شما به راحتی میتوانید برای زبانهای دیگر معادل خطوط مونولاین غربی مثل هلوتیکا یا فتورا را بسازید. [منظور این نیست] که برای خود آنها معادل [فارسی] بسازید و یا برای [قلمهای فارسی] معادل غربی بسازید. ما میخواهیم خطمان را آنقدر انتزاعی و سالم و خواندنی کنیم که خواندنی باشد، یعنی [حروف] با دایره، مثلث و مربع که روی مانیتور میبینید هیچ تفاوتی نداشته باشد. ما باید به این تفکر برسیم که خط وسیله پز دادن نیست، طراحی تایپ یک اپلاید آرت (هنر کاربردی) است و در کاربرد اصالت پیدا میکند. برای همین است که شما هیچ وقت حاضر نیستید متنهایتان را با خط نستعلیق تایپ کنید. شما میتوانید با خط نستعلیق رمان بخوانید؟ خواندن بیش از یک پاراگراف نستعلیق از توان آدم خارج است، اگر ادامه دهد چشم درد میگیرد. چون این خط آنقدر زیباست که شما را مشغول به خود میکند و خود متن را نمیخوانید. اما تایپ وظیفه دیگری دارد، تایپ خودش رسانه است و باید بیطرف باشد. نباید گوشهها حشو و زوائد زیادی داشته باشد. مثلا لازم نیست دو دور یک «ن» بچرخد تا یک «ن» زیبا بشود. در تایپ، یک نیم دایره «ن» است، چرا که شما باید بتوانید بخوانید. چرا ما سالهای سال است که داریم از تاهوما استفاده میکنیم؟ زیبایی ندارد ولی میتوان آن را خواند. ما باید چیزی ارائه دهیم که هم بتوان خواند و هم حداکثر شخصیت و کاراکترهای حروف را حفظ کنیم. مثلاً ما نباید دستکاری زیاد در زوایای دال بکنیم. ولی شما حساب کنید که با خطوط غربی تفاوتی ندارد. الان ویندوز ۸ با قلم سگو آمده قبلش با تاهوما بود. طراح تاهوما غربی است، متیو کارتر. این یک دانش است که یک غربی برای زبانی دیگر قلم طراحی کند. متاسفانه ما در مملکتمان فکر میکنیم این اصلا کار یک خوشنویس است چون به حروف ربط دارد. من گرچه خودم از کودکی به انجمن خوشنویسان میرفتم، ولی طراحی تایپ ربطی به خوشنویسی ندارد، یک مقوله علمی است، چه روی کاغذ و چه قلمهای صفحه نمایش. طراحی تایپ در مورد همه قلمها یک دانش است، شما باید با فرهنگ خط آشنا باشید، با رسامی آشنا باشید، دانش داشته باشید و مسائل دیگر که خوشنویسی شاید آخرین مورد باشد. چرا که در خوشنویسی ما مسئولیت زیبا نویسی داریم اما در طراحی تایپ لزوما نمیخواهیم حروفمان زیبا باشد، میخواهیم خواندنی باشد. اما خود طراحی تایپ هم به منطقههای گوناگونی تقسیم میشود، مثلا ما حروفی داریم برای مصرف تیتر، حروفی داریم که «فت فیس» هستند که قرار است یک کلمه با آن نوشته شود، حروفی داریم که مثلا قرار است با آنها پاورقی نوشته شود. اینها هرکدام فرق دارند و هرکدام یک تخصص هستند، اما طراح تایپ میتواند یک تعادلی بین اینها برقرار کند و مجموعاً در یک خانواده حروف در اختیار قرار دهد.
اینها هر دو الفبا هستند و تفاوتی ماهوی ندارند. ما با حروف خاطرات تصویری داریم که میخواهیم آنها را حفظ کنیم اما لزومی هم ندارد. مثلا یک «v» نود درجه بچرخد میشود دال، یا یک لام با اضافه کردن نقطهای در بالای آن «j» خوانده میشود. به شرطی که حامل آن تصاویر گذشته ما نباشد و آنها را در خودش لحاظ نکرده باشد. به دانش ربط دارد و هر زبانی را هم شما بخواهید پیگیری کنید همین است. تفاوتشان به لحاظ الفبایی است، در مسائل تکنیکی هیچ فرقی با هم ندارند.
آنها در خطشان بین مفردات فواصلی را قائل میشوند. ما در خطمان نمیتوانیم، مثلاً خود «ص» را بکشیم. بین حروف کانکشنی هست که ما این کانکتور را میکشیم. البته اگر در خطهای متصل آنها هم دقت کنید راه همین است، میکشند. اما اینها مسائل تکنیکی بسیار ساده است و ربطی به هویت قلم ندارد. مثلا در گلیفهای یک کانکتور ما سه واحد کانکتور قائل میشویم. موقع جاستیفای کردن این مساله مهمی است یعنی شما وقتی جاستیفای میکنید میبینید فقط سه کلمه کشیده شده. اینها را در برنامه نویسی میتوانید درست کنید.
ببینید نایک امسال در جام جهانی برای کشورهای پیشرفته تایپ طراحی کرده است. مثلا به ویم کراول (Wim Crouwel) طراح با سابقه هلندی سفارش داده که شمارههای پشت و حروف اسمها را برای لباس تیم هلند طراحی کند. نویل برادی (Neville Brody) هم یکی از قلههای طراحی حروف است، به او هم سفارش داده که برای پیراهن انگلستان حروف طراحی کند! نایک چرا این کار را کرده؟ نایک که در دنیای ورزش قدرت برتر است و احتیاجی به طراحی قلم ندارد. خودشان گفتهاند ما به چند دلیل این کار را کردیم: ۱- احترام به چشم مخاطب. مخاطب هم یعنی آدمی که روی سکو نشسته و هم آدمی که گزارش میکند در تلویزیون که شاید دسترسی ندارد به ورزشگاه و از دور شمارهها را میخواند. اینجا چه چیزی اهمیت دارد؟ خوانایی و خواندنی بودن. ۲- تمرکز بر فرهنگ آن کشور. همین مسئله هویت که گفتیم. نگفته تمرکز بر یکی از قلمهایی که مردم دوست دارند، گفته تمرکز بر فرهنگ و ادبیات آن کشور. رواج خوانایی و احترام به چشم مخاطب. میخواهم بگویم برای همین است که در ممالک پیشرفته [طراحی تایپ] یک رشته است و اینها را در آن تدریس میکنند. چرا مرسدس بنز سه تایپ فیس دارد؟ ویکیپدیا به لحاظ جایگاه و اعتبار در دنیای دانش شاید با بنز برابری کند. از آنجا هم که هر کسی میآید و چیزی به آن میافزاید، جایی است که با مردم تعامل زیادی دارد. طبیعتا احترام به چشم این آدمها [مطرح است.] یک آدم که مثلا روزنامهنگار است و میخواهد برای ویکیپدیا چیزی بفرستد، طبیعتا متنش باید خواندنی باشد، چیزی که مینویسد کاربردی باشد. من خیلی مواجه میشوم با این قضیه که وقتی یک ایمیلی دریافت میکنم از فردی که سنش بالاست حتما غلط املایی در آن هست. به خاطر اینکه تاهوما واقعا از پس این وظیفه نمیتواند برآید، چون تمام ملاحظات قلم وب در مورد آن انجام شده، خواناست ولی برای یک ایرانی خواندنی نیست. جسدی از خط ایرانی است که آن هم صد درصد برای اعراب طراحی شده و ما داریم از آن سوء استفاده میکنیم. مسائل تکنیکی خیلی اهمیت دارد، [اما] مسائل فرهنگی از همه بالاتر است. وقتی در یک رویدادی مثل جام جهانی که مسائل ورزشی در آن حاکم است این اتفاق افتاده، در تاریخچهاش میخوانیم که نایک این کار را کرده، آدیداس هم یک کار دیگر کرده. در ایران شاید خیلی سخت به صرافتش بیفتند که قلم میخواهند ولی اخیرا خیلی زیاد شده است.
خیر، شاگرد من آقای رضا بختیاری در بحث نرمافزاری پروژه یاریگر من خواهند بود.
این کاربرد شونصد و مشابه آن خودش یک فرهنگ است. بچههای دهه شصتی یک تیپی از صحبت کردن میان خودشان دارند. این صداقت زندگیشان است. همین اس ام اسهایی که میزنند. الان چیزی که من میبینم در فیسبوک راه افتاده است، بچهها کلمهای را با غلط املایی مینویسند. این یک جریان است، شما میتوانید با این مبارزه کنید؟ نه، [اما] دانشکده ادبیات این مملکت میآید با این مبارزه میکند، اصلا کسی به حرف شما گوش نمیدهد. مانند گرافیتی است، مثل شعارها و نقاشیهای در و دیوار که وقتی همه خوابند نوشته و کشیده میشوند.
خیلی خوب است، بسیار عالی است. به خاطر اینکه از دل فشارهایی آمده که این نسل تحمل کرده است. این نسل علیه تمام این سیستمهای رایج، از دیکته و گویش خودش گرفته تا لباس پوشیدن شورش میکند. هرجور که دوست دارد لباس میپوشد. در نسل ما که متولد دهه ۵۰ هستیم مو انضباط داشت، در نسل گذشته که همه شانه داشتند در کیفشان، ما شانه نداشتیم ولی مرتب بودیم. اصلا این نسل تعمدا صبح که [بیرون میآید] موهایش را برآشفته میکند تا بگوید من در حال شورش هستم، علیه چیزهایی که به این نسل دارد فشار میآورد.
کمبود تکنیکی هم هست ولی زندگی ما هم فینگیلیش است. مثلا اگر شما با دوستتان تلفنی صحبت کنید طبیعتا یک نسل قبل متوجه صحبتهای شما نمیشود. اما اگر ما این فینگلیش را به عنوان یک معضل بپذیریم، وارد مسائل مردمشناسی و جامعهشناسی میشویم که تسلط میخواهد. مثلا فینگیلیش موضوع پایاننامه یکی از دوستان من در آمریکا با اریک اسپیکرمن (Erik Spiekermann) بوده است. اسپیکرمن در طراحی تایپ دنیا یک غول است، اینقدر مسائله فینگیلیش برایش جذاب بوده که پایاننامه این فرد را پذیرفته است. در این بحث فارگلیسی یا فینگلیشی، آیا ما بگوییم wakeup خوب است یا بگوییم بیدار شو؟ ما باید اول این را مشخص کنیم. وقتی ما تمام وسایل ارتباطی و روزمرهمان مال خودمان نیست و در مملکت خودمان ساخته نمیشود، بدون این که کسی اراده کند یا فشار بیاورد که فینگلیش بنویسید، قلدری آن جامعه [تولید کننده وسایل ارتباطی] ما را به این سمت میبرد. من که نمیتوانم بدون موبایل زندگی کنم، خودم هم که نمیتوانم در اینجا برایش قلم فارسی درست کنم، طبیعتا با آن قلمی مینویسم که [در دسترس است]. در حمله شوروی به افغانستان، موشک و هواپیما زده میشد و یک سری اوراق و خراب شده روی زمین میافتاد و مردم از اضافههای این هواپیما و ترکش و تانک و مانند اینها برای خودشان داس و چکش میساختند و زندگی میکردند. به خاطر اینکه فناوری در آن کشور نبوده، در کشور ما هم نیست. حالا این فینگلیش نویسی خوب است یا بد؟ وقتی ما میخواهیم خطمان را از رفتارهای غربی و عربی پاکیزه کنیم، اول باید ببینیم واقعا باید این کار را بکنیم یا نه. زندگی روزمره ما عربی است، مثلا میگوییم سلام علیکم، و طرف مقابل هم میگوید علیکم السلام. نصف کلماتمان هم غربی است. شما بروید به دادسرا یا کتابهای حقوق را ببینید، آیا یک کلمه را میتوانید متوجه شوید؟ اصطلاحهای حقوقی را شنیدهاید؟ متشاکی علیه! یک عالم دینی باید کنارتان باشد تا بفهمید. اصلاً وقتی میخواهید شکایت کنید نمیتوانید فرم دادسرا را پر کنید. اگر شما حروف ما را از رفتارهای عربی پاکیزه کنید باز هم در آن حل میشود و اصلا کسی متوجه نمیشود شما چه کار کردهاید. تازه اگر دانشش را داشته باشید.
این از عدم شناخت است. همانطور که گفتم تاهوما را یک غربی طراحی کرده، الفبای ما را به او دادند و [بر اساس آن] این را طراحی کرده است. ببینید نقطههای آن چقدر ریز است. به خاطر اینکه غربیها اصلا معنی نقطه را برای ما نمیفهمند. نقطه اگر نباشد مجرم میشود محرم. برای او مهم نیست، او یک i و یک j دارد، تازه آن هم در حروف کوچک (lower case). طبیعتا اگر یک ایرانی طراحی کند نقطه را بزرگ میکند.
نه. مثلا دوست نزدیک من «طارق اطریسی» برای تلویزیون بیبیسی قلم طراحی کرده است. قلم خوبی نیست. شما تلویزیون بیبیسی را نگاه کنید، چقدر دندانهها بزرگ است، دندانه «ب» دارد شبیه «ل» میشود، دو سه پیکسل بالا میرفت «ل» میشد. به خاطر اینکه حرکتهای عمودی برای آنها خیلی جذاب است، همه آنها الف و لام دارند. اصلا دستشان کوک آن نوع خط است. در مورد دندانهها هم مثلا سین کوتاه است. او اگر درسش را هم خوب خوانده باشد برای فرهنگ خودش میتواند طراحی کند. یک دوست دیگر من، «تیتوس نمس» برای سایت بیبیسی قلم طراحی کرده است، قلم نسیم. شما قلم نسیم را پیدا کنید ببینید اصلا در مانیتور چنین قلمی صحیح است؟ یک قلم بولد برای مصرف تکست، در یک سایت! برایم [ایمیل] فرستاده بود که من با گوگل ترنسلیت کامنتهای ایرانیها را ترجمه کردم که همه فحش دادهاند به من، چرا این طور شده؟ بیبیسی [ناگهان] یک روز گذاشت و گفت از این به بعد سایت ما با این قلم نسیم است و افراد بسیاری گفتند که این چه قلمی است؟ ما اصلا نمیتوانیم بخوانیم. راست هم میگفتند، مردم اصلا نمیتوانند بخوانند. البته برای یک کار علمی هم نمیشود از مردم نظرخواهی کرد چون آنها اصلا مسلّح نیستند به حرفهٔ شما. آیا وقتی یک قلم طراحی میکنیم باید از مردم بپرسیم این خوب است؟ طرف یک ذره چشمش عادت نداشته باشد حتی نمیخواهد یک سطر را هم بخواند، میگوید نه خوب نیست. ولی شش ماه استفاده کنید بعد به آنها بگویید ما این قلم را عوض کردیم، تازه متوجه میشوند که عوض کردید. میخواهم بگویم طرف دیگر ماجرا هم هست. بعضی وقتها به تازه میگویند ناخوانا. به خاطر اینکه فرهنگ تصویری ما هم هفتاد-هشتاد سال از ممالک پیشرفته دنیا عقب است. شما فیلم پاراجانوف را در سینماهای ایران اکران کنید شاید مردم یک ثانیه هم نتوانند در سینما بمانند، قشر انتلکتوال ما هم نمیتوانند آن فیلمها را ببینند. ولی در روسیه وضع دیگری است، میتوانند کنار بیایند، همچنین در انگلستان. دانشگاههای انگلستان بحث قلم را بسیار جدی میگیرند و تایپوگرافی دانشکده و دپارتمان خود را دارند.
من فکر نمیکنم یک قلم سالم وب اصلا نیازی به لیگچر داشته باشد. لیگچر یکسری ظرافتهای پرتکلف خط است که دارد به ما منتقل میشود. ما هم در حروفمان یک جاهایی مثل «لا» و «الله» داریم. کاربرد لیگچر کمتر حجم گرفتن است؛ مثلا دو حرف «o» دارید که دایرهٔ کامل است. خوب اگر دو دایره کنار هم بیایند ممکن است به اندازهٔ دو کلمه جا بگیرند. آمدهاند لیگچر ساختهاند، مثلا اینها را بردهاند در هم. طبیعتا حجم حروف و تکست وقتی که لیگچر روشن است یک مقدار کمتر است. از طرف دیگر خط ایرانی سوارنویسی زیادی دارد. اصالت خط ایرانی در سوار نویسی است، جاذبهٔ کرسی در خط ایرانی به حداقل میرسد، ولی در نسخ همه چیز روی کرسی مینشیند. همان را با نستعلیق بنویسید، حرف اول با حرف دوم زاویه دارد حرف سوم زاویه دارد. میآیند یک متنی مینویسند، مثلا «من مشتعل عشق علیام چه کنم». این را با خط نسخ بنویسید بعد با خط نستعلیق بنویسید، خط نسخ در یک سطر قرار میگیرد، نستعلیق یک شیب پیدا میکند، بنابراین این خودش لیگچر است. من فکر نمیکنم ما احتیاج به لیگچرهای زیادی داشته باشیم، شاید دو مورد. چون اگر خود لیگچر هم درست طراحی نشود، ریتم خوانایی را از بین میبرد. شما دارید روی سطر قدم میزنید یک دفعه باید بروید بالا دوباره بیایید پایین. یعنی اگر لیگچر درست طراحی نشود یک نقض غرضی هم هست.
مصارف دوزبانه قلم دو حالت دارد. یا شما معادل لاتین را برای یک قلم طراحی میکنید، یا از حروف لاتین یک قلم مناسب موجود کمک میگیرید. یک قلم لاتین را میتوانید انتخاب کنید، ریتاچش کنید که مناسب اوضاع و احوال قلم فارسی شود تا در کنارش مشکلی نداشته باشد. طبعا شما باید کمی در ارتفاعات و دوایر دست ببرید، ولی در مسائل تکنیکی دخالت نمیکنید چون آنها خودشان به خوبی انجام دادهاند. خیلی نباید دستکاری کنیم چون مثلا این «k» را که ساختند معادل فرهنگشان است. از طرف دیگر باید حروفی را استفاده کنیم که حقوق تألیف و زمان تألیف آن به ما چنین اجازهای را بدهد. مثلا آمدهاند نسیم را از سایت بیبیسی دزدیدهاند. ناخوانا هم هست ولی دزدی است دیگر.
در مقایسه uppercase غربی با lowercase، یعنی حروف بزرگ و کوچک، حروف بزرگ دو کرسی اصلی دارند، باقی کرسیها فرعی هستند. اما در حروف کوچک مشابه خط ایرانی چهار کرسی اصلی وجود دارد. اما اگر بخواهیم خطی دوزبانه بسازیم چه ملاحظاتی داریم؟ حروف این دو زبان باید از لحاظ وزن یکی باشند اما هیچ کدامشان نباید اندکی از فرهنگ خط خودش دور شود. یعنی شما نمیتوانید «m» را برگردانید و با آن «س» درست کنید یا «۹» را برگرانید و «و» درست کنید یا «۸» را بگیرید و با آن «ه» وسط درست کنید. چون هر کاری بکنید باز ۸ دیده میشود، چون در آن فرهنگ به صورت ۸ به علاوه دو کانکتور در دو طرفش خوانده میشود. بنابراین هر خطی باید حامل معانی و فرهنگ خودش باشد. نه اینکه یک خط دیگر را بگیرید و اینها را با هم مچ میکینگ کنید. بسیار پیش آمده است که مثلا در کشورهای عربی به لحاظ این که صنعت یکدفعه ظهور کرد اینها به لحاظ فرهنگی از آن صنعت عقب ماندند. یعنی آمادگی معادلسازی تصویری نداشتند. یا حتی به عنوان مثال در کشور ما تفال میآید، به راحتی «ف» را برعکس میکنیم و «e» میسازیم، «ا» چسبان را برعکس میکنیم و «l» میسازیم. به خاطر این که صنعت با چنان سرعتی خودش را به ما تحمیل کرد که ما جا ماندیم و در دانشکدههایمان هم آموزش ندادیم که خطوط دو زبانه چگونه ساخته میشوند.
مشکل خط ایرانی نه مردمند نه طراحها، مشکل خط ایرانی دانشگاه است. چون این کار، کار دانشگاهی است. اگرچه شما در دانشگاه هیچ وقت هنرمند نمیپرورانید، روزنامهنگار در دانشگاه ساخته نمیشود، روزنامهنگار در دل دعواها و جنگها ساخته میشود. شاعرهای بزرگ یک مملکت از دانشگاه ادبیات بیرون نمیآیند، اینها از دل کافهها، جریانها و صحبتها و اتفاقات رایج روزگار در میآیند. اما بعضی موارد دانش است و مثلاً شما نمیتوانید بگویید من بدون درس خواندن پزشک حاذقی میشوم. [طراحی تایپ] یک دانش است، اگر از آن عقب بیفتید طبیعتا باید یک جایی تبعاتش را جبران کنید. اگر ما بخواهیم نقطه عطف این گفتگویمان را مشخص کنیم، باید بگویم که مشکل خط ما دانشکده هنر است، دانشگاه هنر است، دانشگاه گرافیک است، هیچ جای دیگری نیست. تایپ اگر درست مطرح شود احتیاج دارد به یک دپارتمان، به یک رشته، به یک دانشکده که همه این موارد در آن درس داده شود. این دانش است، شما نمیتوانید بگویید من این را ذوقی یاد میگیرم، ذوقی میتوانید خطاط یا خوشنویس شوید ولی نمیتوانید قلم طراحی کنید. قلم یک چیز کاربردی است که با چشم مردم کار دارد. هر موقع فردی در حال خواندن نشریه زردی مثل خبر ورزشی باشد و بگوید من میتوانم این را راحت بخوانم شما به عنوان طراح تایپ موفق شدهاید. قلم عرصه خودنمایی طراح نیست. تمام کاربرد قلم، تمام مسئولیت قلم این است که ملت آن را درست بخوانند و مطالب را متوجه شوند. هیچوقت نمیتوان خود قلم را مثل یک قطعه خوشنویسی قضاوت کرد. زیبایی اصلا برای قلم اهمیتی ندارد، مگر در مورد دستههایی از قلم که زیبایی هم در آنها اهمیت دارد. کالیگرافیک قلم یا کالیگرافیک تایپ که زیبایی در آن بسیار اهمیت دارد، یعنی در حقیقت ما برخی از خاطرات تصویری مردم را در این نوع قلم هم لحاظ میکنیم.
زافینو هم برای مصرف خاصی طراحی شده است. خطوط ایرانی اصلا کرسی صاف ندارند. کرسی خطوط ایرانی بالا و پایین میشود. با زافینو قابل مقایسه نیست چون آن هم دارد روی یک خط عمل میکند. در هیچ خط غربی ندیدم سوارنویسی داشته باشند، مثلا «i» روی «d» بنشیند. همه کنار هم نشستهاند، ولی حروف ایرانی روی هم مینشینند. در خط نستعلیق ایرانی چهار کلمه هم روی هم سوار میشوند، در آخر سطر ممکن است ۲۰ کلمه روی هم سوار شود. این قابل مقایسه با زافینویی نیست که هرمان زاف طراحی کرده. خط ایرانی هیجاناتش بیشتر است. به خاطر همین است که در تمام دنیا به این خط ما احترام میگذارند، چون یک رفتار آرتیستیک است، یک رفتار هیجانی زیباست. معادل رنگ پاشیدنهای جکسون پولاک است. پشت یک کار هیجانی هم منطق نیست، حس است، شما اینطور احساس کردید، من طور دیگری احساس میکنم. اصلا لازم نیست شما نستعلیق را قلم کنید. نستعلیق یک رفتار خطاطانه است. خط هم تمام اصالتش را از ایمپرووایز (فیالبداهه) بودنش میگیرد. اگر خلاصه بگویم، لزومی ندارد هیچ خطی با آن خصوصیات هیجانی خوشنویسانه که در حقیقت هیجان در آن اصالت دارد تبدیل به قلم شود. قلم مسئولیتش زیبانویسی و هیجان نیست. قلم رسانه است و باید بیطرف باشد تا یک مطلب را درست منتقل کند. قلم اینفورماتیو است، دکوراتیو نیست.